جهت عضویت در شبکه اجتماعی نمیدونم و دنبال کردنِ Mohammad تمایل دارید ؟!
شبکه اجتماعی نمیدونم یک شبکه اجتماعی ِ قدرتمند ِ مبتنی بر وب است که کاربران آن میتوانند یک ارسال با طول بیشتر از 200 کاراکتر بهمراه تصویر، ویدئو، لینک و فایل داشته و با دنبال کردن کاربران، افکار و نظرات خود را با سایرین به اشتراک بگذارند. گروهها، کارمندان، همکاران و انجمنها با ایجاد یک شبکه اختصاصی قادر به ارتباط با یکدیگر بوده و به کمک تکنولوژی آراِساِس میتوانند تازه ترینها را پیگیری نمایند. شبکه اجتماعی نمیدونم توسط هر وسیلهی متصل به اینترنت از جمله تلفن همراه دنبالپذیر است!
کدام عاشق سینماست که خنده تلخ و اشکبار «سید» در برابر «قدرت»، دوست بازیافتهاش بر سفره میگساری «گوزنها» را ببیند و منقلب نشود؟ کیست که نگاه شیفته و عشق پنهان به «مرجان» را در سکوت لحظه ها و چشمان «داش آکل» در نیابد؟ کیست که عمق فاجعه را در چشمان ملتهب «قیصر»، آن زمان که از مرگ خواهر و برادرش آگاه میشود؛ نبیند؟ چه کسی میتواند تنهایی و محرومیت «ابی» را پس از سال ها زندان، در «کندو» لمس نکند، وقتی که در ورودی سالن سینما، با چشمانی حریص و دست و دلی لرزان به تصویر نیمه لخت زنی خیره میشود...
او نشان داد می توان با دندان های تیره و زشت و فکی جلو آمده در نقش یک معتاد (سید گوزنها) و یا با کله ای خربزه ای در نقش یک عقب مانده ذهنی (مجید سوته دلان) یا با موی از میان تراشیده و صورتی شیار برداشته از زخم دشنه در نقش عاشقی پیر (داش آکل) بازی کرد و همچنان ستاره ماند.
اکنون که این قصه را برای شما بازگو کرده ام؛ درست مانند وقت هایی است که از سادگی مجید سوته دلان، دریا دلی شیر ممد تنگسیر، لطافت عشق آکل در داش آکل و تلخکامی رنج آور سید گوزنها، برای یکدیگر قصه میگوئیم و خود را در اندوه و شادی و پیروزی و شکست آنان شریک میدانیم.
چند سال پیش مصاحبه ای از او در صدای آمریکا شنیدم. زمانی بود که مادرش تازه فوت کرده بود. بهروز گفت: یک بار مادرش از یک پوستر فروش پوستر او را می خواهد و فروشنده با نگاهی به سن و سالش می گوید: مادر شما دیگه چرا؟ و مادر بهروز به گریه می افتد: آخه این پسرمه...
بیستم اسفند ماه، سالروز تولد بهروز وثوقی را به تمامی خانواده هنر و دوستدارانش تبریک عرض می کنم. اما صد افسوس که هنرمند محبوب این مردم در میان آنها نیست. با گذشت سه دهه از عدم فعالیت او در سینمای ایران هنوز مردم و به خصوص نسل جوان و نوجوان او را اسطوره می دانند و برای بازگشت او به وطن لحظه شماری می کنند. ولی به او حق می دهیم. کتاب خاطرات بهروز که تنها شامل خاطرات سینمائی اوست در ایران مجوز نمی گیرد حال چگونه خود او می تواند در وطنش باشد. در پایان لازم می دانم از عباس کیارستمی عزیز که در سانفرانسیسکو جایزه ی کروساوا خودش را به بهروز بخشید تشکر ویژه ای کنم که پیام دوستداران بهروز وثوقی را که همانا آرزوی بازگشتش به وطن است را به خوبی به اسطوره رساند.
امیدواریم روزی جشن حضورت در میهن را را بر پا کنیم...
کدام عاشق سینماست که خنده تلخ و اشکبار «سید» در برابر «قدرت»، دوست بازیافتهاش بر سفره میگساری «گوزنها» را ببیند و منقلب نشود؟ کیست که نگاه شیفته و عشق پنهان به «مرجان» را در سکوت لحظه ها و چشمان «داش آکل» در نیابد؟ کیست که عمق فاجعه را در چشمان ملتهب «قیصر»، آن زمان که از مرگ خواهر و برادرش آگاه میشود؛ نبیند؟ چه کسی میتواند تنهایی و محرومیت «ابی» را پس از سال ها زندان، در «کندو» لمس نکند، وقتی که در ورودی سالن سینما، با چشمانی حریص و دست و دلی لرزان به تصویر نیمه لخت زنی خیره میشود...
1391/12/21 - 23:04او نشان داد می توان با دندان های تیره و زشت و فکی جلو آمده در نقش یک معتاد (سید گوزنها) و یا با کله ای خربزه ای در نقش یک عقب مانده ذهنی (مجید سوته دلان) یا با موی از میان تراشیده و صورتی شیار برداشته از زخم دشنه در نقش عاشقی پیر (داش آکل) بازی کرد و همچنان ستاره ماند.
اکنون که این قصه را برای شما بازگو کرده ام؛ درست مانند وقت هایی است که از سادگی مجید سوته دلان، دریا دلی شیر ممد تنگسیر، لطافت عشق آکل در داش آکل و تلخکامی رنج آور سید گوزنها، برای یکدیگر قصه میگوئیم و خود را در اندوه و شادی و پیروزی و شکست آنان شریک میدانیم.
چند سال پیش مصاحبه ای از او در صدای آمریکا شنیدم. زمانی بود که مادرش تازه فوت کرده بود. بهروز گفت: یک بار مادرش از یک پوستر فروش پوستر او را می خواهد و فروشنده با نگاهی به سن و سالش می گوید: مادر شما دیگه چرا؟ و مادر بهروز به گریه می افتد: آخه این پسرمه...
بیستم اسفند ماه، سالروز تولد بهروز وثوقی را به تمامی خانواده هنر و دوستدارانش تبریک عرض می کنم. اما صد افسوس که هنرمند محبوب این مردم در میان آنها نیست. با گذشت سه دهه از عدم فعالیت او در سینمای ایران هنوز مردم و به خصوص نسل جوان و نوجوان او را اسطوره می دانند و برای بازگشت او به وطن لحظه شماری می کنند. ولی به او حق می دهیم. کتاب خاطرات بهروز که تنها شامل خاطرات سینمائی اوست در ایران مجوز نمی گیرد حال چگونه خود او می تواند در وطنش باشد. در پایان لازم می دانم از عباس کیارستمی عزیز که در سانفرانسیسکو جایزه ی کروساوا خودش را به بهروز بخشید تشکر ویژه ای کنم که پیام دوستداران بهروز وثوقی را که همانا آرزوی بازگشتش به وطن است را به خوبی به اسطوره رساند.
امیدواریم روزی جشن حضورت در میهن را را بر پا کنیم...